در گذرگاه زمان...
خبر آمدنت، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر، مردمان یمن و مصر وتونس، مردمان لیبی، مردمان بحرین،سوریه، همه عالم به تمنای تو بر خاسته اند، لحظه ی آمدنت نزدیک است. شور و حالی بر پاست

 

 
 
 
 
وقتی تنهاییم دنبال دوست میگردیم

پیداش که کردیم دنبال عیب هاش میگردیم

وقتی که از دست دادیمش
 
دنبال خاطراتش میگردیم
 
و باز تنهاییم
 
 
****
 
هیچ چیز ساده تر از قلب نميشکنه
 
 
ژان پل سارتر
 
 
ارسال در تاريخ چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, قلب, عشق, کلمات قصار,ژان پل سارتر, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

بانوي فاطمي سرشت


روزی که علی بن ابیطالب با عقیل مشورت کرد و از آن پیر نسب

 شناس همسری خواست که ( ولدتها الفحوله ) فرزندانش شیر

مردان روزگار باشند ، هیچ کس حتی عقیل نفهمید که چرا و از

چه جهت ؟ اما تو را نمی دانم . تا بحال فکر نکرده بودم شاید می

دانستی . پس بگذار بگوئیم نمی دانستی .


تو ! فاطمه کلابیه ! که به پاکدامنی شهره بودی . . . اما چون تو

کم نبودند در آن عصر و او تو را برگزید . نمی دانم آنروز به او

چگونه جواب دادی ، اما آنقدر می دانم که نو عروس خانه حیدر

شدی .



نامت فاطمه بود ؛ اما دوست نداشتی فاطمه صدایت کند .

نخستین بار که تو را فاطمه خواندند ، نشستی و در غم تنهاترین

بانوی آسمانی ، زار گریستی و یادش را در دل زنده نگاه داشتی .

خود را با آفتاب عظمت او مقایسه نمودی و گفتی : " مرا فاطمه

مخوانید . فاطمه کوثر رسول است ، مادر هستی است . من کنیز

اویم ، البته اگر این افتخار نصیبم شود . "



و باز مردم دهان ناپاک مدینه سخن آغاز کردند که دیگر حسنین و

زینبین روز خوشی نمی بینند ! (مگر نه اینست که همین مردم

آنها را یتیم کرده بودند با یاری نکردن علی و فاطمه ؟؟! ) اما آن

روز تو با علی شرطی کردی که :


مولای من ! دیگر مرا فاطمه مخوانید که با هر بار بردن نام آن کوثر

رسول تن کودکان را لرزان می بینم ! روز اول به خدمت زینب

رفتی که طفلی ٦ ساله بود و گفتی که به خدمت خانه و شما

آمده ام ! کدبانوی خانه شمائید خانمم ! و این گونه زندگی آغاز

شد تا آن زمان که خدا به تو و علی فرزندی عطا کرد .



و باز هم شروع کردند که : دیگر تمام شد . فرزند خودش که بیاید

 

دیگر اولاد زهرا از چشم می افتند اما ...


آن روز که برخاستی کودکان و علی بر سر سفره غذا بودند .

عباست را آرام در آغوش گرفتی و نزدشان رفتی و ناگهان همه

دیدند بجز زمین که بر گرد سر این کودکان و پدرشان می چرخد

کودک شیرخواره ای و مادرش نیز خود به تنهایی گردشی عظيم

آفریده اند که عالميان را انگشت حیرت به دهان گذاشته ...



عباس من به فدایتان ! آرام آرام می گفتی و می گریستی . به

فدای تو حسن جان ! به فدای تو زینب جان . به فدای تو ام کلثوم

و ناگهان دیگر فدایش کردی ... به فدایت شود حسین فاطمه .

من کنیز این خانه ام و شمایان اربابان فضل و کمال ! کنیززاده را

چه به برابری و برادری با شما ...



آری ، تو کوثر رسول نبودی ؛ اما درس آموخته مکتب او بودی ، اما

اکنون بقیع ، مهمانی تازه دارد . رفتی و عاشقانه در جوار مادر

علی ( علیه السلام ) و فرزند او امام حسن مجتبی ( علیه

السلام ) رخ در خاک دلربای بقیع کشیدی .



غروب غم انگيز تو بانوی فاطمی سرشت را به حق باوران و

شيفتگان خاندان رسول اکرم ( صلوات الله عليه ) تسلیت می

گوييم

 

برگرفته از سايت:ayehayeentezar

 

ارسال در تاريخ چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, حضرت ام البنین, فاطمه, مادر حضرت عباس(ع),عاشورا,فاطمیه, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند...
لباس پوشید و راهی مسجد شد اما در راه زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.
در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.
همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد !!!
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید !
مرد اول تعجب کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند!!!
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.))
مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد:
من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم! وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه با جدیت بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن ساختم...!

..

 

ارسال در تاريخ دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, وسوسه ی شیطان, ابلیس, نماز, مسجد, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

من هر روز تغییر می کنم

 


 

اگر توانسته باشم درقلب یک انسان

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com 

 

پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم

 

زندگانی من پوچ نبوده است.

 

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد

 

نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی.

 

تنفر همان قدر خوب است که عشق

 

 ودشمن همانقدر خوب است که دوست.

 

برای خودت زندگی کن

 

 

زندگانی را  آنسان که خود می خواهی زندگی کن.

 

واز این رهگذر است که تو

 

باوفاترین دوست انسان خواهی بود.

 

 

_من هر روز تغییر می کنم_

 

 

ودرهشتاد سالگی هم همچنان تجربه می آموزم

 

 وتغییر می کنم.

 

کارهایی را که به انجام رسانده ام

 

دیگر به من ربطی ندارد

 

دیگر گذشته است.

 

من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری

 

در اختیار دارم.

 

 

 

 

 جبران خلیل جبران

 

ارسال در تاريخ دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, متن کوها, متن زیبا, جملات زیبا, جبران خلیل جبران, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

خواهشا بدونِ دیدنِ ادامه ی مطلب نرید



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, شگفتی های آفرینش, طبیعت زیبا,تصاویر زیبا, عکس زیبا, عکس گل, انعکاس, آب, قطره,باران, رنگین کمان,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

ادامه ی مطلب را حتما ببینید؛ ضرر نمیکنید

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, عجایب خلقت, مراحل تکامل توت فرنگی, توت فرنگی, میوه های نو برانه,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

 

 

در روایت است که آدم (علیه السلام) به پیشگاه باریتعالی شکوه کرد که:


«پروردگارا! شیطان را بر من سلطه بخشیدی و وسوسه هایش را همچون خون در

رگ هایم روان ساختی. به من نیز در برابرش چیزی عنایت کن.»


خدا فرمود:

ای آدم! هر کس از فرزندانت که به اندیشه ی گناه افتد، در نامه ی کردارش نمی

نویسم مگر انجامش دهد، و هر کس به اندیشه ی کار نیکی افتد، پاداش آن کار را

برایش می نویسم و اگر به انجامش آورد، ده برابر برایش می نویسم

 

آدم (علیه السلام) گفت:

«پروردگارا! بیشتر می خواهم.»

خدا فرمود:

هر کس از فرزندانت که به گناه افتد و سپس توبه کند، گناهش را می آمرزم.

آدم (علیه السلام) گفت:

«پروردگارا! بیشتر می خواهم.»

خدا فرمود:.

درِ توبه را برایشان باز می گذارم تا هنگامی که جانشان به گلو رسد.

آدم (علیه السلام) گفت «پروردگارا! همین بس است.»

ارسال در تاريخ شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, پروردگار, نجوای دل, گفتکو با خدا, آدم و حوا, مرگ, توبه, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

 

 

 

 عصر یک جمعه ی دلگیر 

 دلم گفت بگویم / بنویسم

                 که چرا عشق به انسان نرسیدست

    و چرا آب به گلدان نرسیدست

         و هنوزم که هنوز است

         غم عشق به پایان نرسیدست

 

  بگو حافظ دل خسته زِ شیراز بیاید

  بنویسد

  که چرا یو سف گمگشته به کنعان نرسیدست

  و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست

 

***

 

  عصر این جمعه ی دلگیر

  وجودِ تو کنارِ دلِ هر بی دلِ آشفته شود حس

                  تو کجایی گل نرگس؟؟!!

 

در ادامه ی مطلب عکس و  پیامک های مربوط به این روز را مشاهده می کنید.

 


 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, امام عصر (عج) ,مهدی صاحب الزمان (عج), ظهور,آخرالزمان, منجی, پیامک های زیبا, پیامک های مذهبی,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

و آن زمان که خدا تو را آفرید به فکر نا امیدی دل من بود 


                                        که با دیدن تو توان زندگی پیدا کرد    


 دوباره رنگ گرفت


 دوباره نفس کشید                               


 دوباره خندید                                                               


 

 و امروز به یاد آن لحظه دوباره گریه خواهد کرد... 


 

ارسال در تاريخ پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, آفریینش, من و تو , زیبایی, خنده , گریه , عاشقانه, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم

 داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند

صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟


شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه،

آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست

است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد

مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى

که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟

 شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام

استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست

يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد.

آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر

است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند

چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به

آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به

هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد،

چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم

نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم

به يکديگر بيشتر مي‌شود.

 

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به

يکديگر نگاه مي‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى

بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

ارسال در تاريخ پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, استاد, دانشگاه,دانشجو,قلب,عشق,محبت,دوستی, داستان کوتاه,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

تو شاهکار خالقی....

تحقیر را باور نکن....

بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش.......

زیبا و زشتش پای توست......

تقدیر را باور نکن.....

تصویر اگر زیبا نبود.......

نقاش خوبی نیستی . . . .

از نو دوباره رسم کن.......

تصویر را باور نکن....

خالق تو را شاد آفرید.....

آزاد آزاد آفرید......

پرواز کن تا آرزو........

زنجیر را باور نکن........

ارسال در تاريخ پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, شعر زیبا,شعر کوتاه, ژرواز,آفرینش, زنجیر,تقدیر,نقاش, توسط آوای خسته ( هانیه )

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

لطفا ادامه ی مطلب را هم مشاهده کنید



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, مزارع زیبای گندم, مزارع گندم, عکس, عکس های زیبا, مناظر زیبا, عکس از طبیعت , گندمزار, عکس گندمزار, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

خدا گوید :


                تو ای زیباتر از خورشید زیبایم ..

                                        تو ای والاترین مهمان دنیایم ..
 

بدان آغوش من باز است ..
                            

                           شروع کن یک قدم با تو ..

                                        

                                  تمام گامهای مانده اش با من ...

 
ارسال در تاريخ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, جملات قصار, زیبایی, دردودل با خدا, آغوش, عشق, محبت,مهمان, والا, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

ما زندگی می کنیم تا قیمت پیدا کنیم

                                 نه به هر قیمتی زندگی کنیم

ارسال در تاريخ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,زندگی, راز زندگی, قیمت, بها,بهای زندگی, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

لطفا ادامه ی مطلب را هم مشاهده کنید



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, عکس, عکس طبیعت, عکس مناظر زیبا, عکس زیبا, طبیعت چشم نواز, زیبایی ها ی خزان, پاییز, برگهای پاییزی, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

 

پرسیدم..... ،

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

 با كمی مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر .... ،

و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ... 


 

هر روز صبح  ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..

مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :

زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،

 

زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست


 
ارسال در تاريخ یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, زلال , آسمان , آبی, بیکرانه, شیر, آهو,زندگی,رابسه,زیبایی, چگونه بهتر زندگی کنیم, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

در تصاوير حكاكي شده بر سنگهاي تخت جمشيد هيچكس عصباني نيست. هيچكس سوار بر اسب نيست. هيچكس را در حال تعظيم نميبينيد. هيچكس سر افكنده و شكست خورده نيست .هيچ قومي بر قوم ديگر برتر نيست و هيچ تصوير خشني در آن وجود ندارد . از افتخارهاي ايرانيان اين است كه هيچگاه برده داري در ايران مرسوم نبوده است در بين صدها پيكره تراشيده شده بر سنگهاي تخت جمشيد حتي يك تصوير برهنه و عريان وجود ندارد ، بفرست براي ايرانيان تا يادمون بمونه چي بوديم!
ارسال در تاريخ یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,ایران,اصالت ایرانی, تخت جمشید,نجابت و عفاف ایرانی, عصبانیت,برده داری,بردگی, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

میشود با فاطمیه تا خدا پرواز کرد
راه را تا قاب قوسین این چنین اغاز کرد
فاطمی گشتن یکی از حسن هایش این بود
می شود از بهر رفتن در جنان هم ناز کرد

 

قفل این دنیا به نام فضه هم وا می شود
باب خلقت را خدا با نام زهرا باز کرد
می توانم از محبینش شوم این سخت نیست
با زبان اشک باید عشق را ابراز کرد
از حسن باید بپرسم بعد از ان یوم الفدک
مادرش رو از چه پوشاند و دلیلش راز کرد
شاعر : ؟؟؟

ارسال در تاريخ شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, فاطمیه,شعر ایام فاطمیه, فاطمه (س), توسط آوای خسته ( هانیه )

خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»
خدا لبخندي زد و پاسخ داد:
« زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»
من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»
خدا جواب داد....
« اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»
«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»
«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»
«اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز
نزيسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....
سپس من سؤال كردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»

« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»
« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»
« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»
« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»
« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»
باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»
و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»
خدا لبخندي زد و گفت...
«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»
« هميشه»

ارسال در تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

پسر نابینایی روی پله ساختمان نشسته و کلاهی جلوی خود گذاشته بود که تعداد کمی سکه در آن بود،

نوشته ای هم جلوی خودش گذاشته بود با این مضمون:

«
من کور هستم، به من کمک کنید

مرد رهگذری چند سکه از جیبش درآورد و درون کلاه ریخت، بعد نوشته پسرک را برداشت و نوشته را طوری جلوی پسر گذاشت که مردم بتوانند آن را به آسانی بخوانند.
مدت کمی گذشت و کلاه پسر پر از پول شد...


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,پسر نابینا,نابینا,تکدی گری, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
چندتادوست داری؟
گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی

پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن
خیلی چیزهاهست که تو نمی دونی...

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,پیرمرد,دوست,رفیق, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

از پاسخ من معلمان آشفتند

از حنجره شان هر چه درآمد گفتند

اما هنوز معتقدم از جاذبه تو سیب ها می افتند . . .

 

ارسال در تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,معلم,جاذبه,سیب,نیوتون, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

الو. سلام...
 
 منزل خداست؟
 
 اين منم مزاحمي که آشناست

 


هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است
 
ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست

شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است

به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟
 
الو

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟

چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر

صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم

شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم

پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست

دوباره ...

 تا خدا خداست...

 *******

 با همه ی این حرفا میدونم که مشکل از دل منه و از ایمان و اراده ی ضعیفم که صداتو نمیشنوم خدا ی خوبم...

 
ارسال در تاريخ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, صحبت با خدا,مناجات, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

 

یه روز یه ترک بود...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
 
شجاع بود ونترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، دربرابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می‌خواست
و در این راه ،زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری ورهایی از استبداد را بچشند.

 
یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
اومی‌توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی وآرامش سپری کند!
اما سرزمین اش رو دوست داشت و مردمانش رو!
و برای همین دربرابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند
 
یه روز یه اصفهانی بود...
 
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جونشو برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش، از ناموس شو و از دینش!
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت

یه روز یه ترک و رشتی و کردو لر و اصفهانی و عرب و.!....
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
 
و به تکاپو برای شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند ،جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان راهم نثار کرده اند ،  به  "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!

 

ارسال در تاريخ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, جوک,لطیفه, سرزمین,میرزا کوچک خان جنگلی , شهید خرازی,شهادت,باقرخان,ستارخان, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

 

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,روز معلم,کتاب های دبستان, تصمیم کبری,مدرسه,روباه,کلاغ,دهقان فداکار, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.

زندگی، بغض فـروخورده نیست.

زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.

زندگی، شـــوق وصال یار است.

زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.

زندگی، تکیه زدن بر یــار است.

زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.

زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.

زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.

زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است.

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.

زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.

زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.

 

ارسال در تاريخ شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,زندگی, زیبایی, طبیعت,آرامش, عشق,باغ,طراوت, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

مناجاتي ازصحيفه سجاديه
 
 

خداوندا ، چگونه تو را بخوانم كه من منم ؟ و چگونه از تو قطع اميد كنم كه تو ، تويي ؟

خداوندا ، ازتو نخواسته ام تو به من عطا ميكني ،پس از چه كسي بخواهم كه به من عطا كند؟

خداوندا ، تو را نخوانده ام و تو پاسخم مي دهي ، پس چه كسي را بخوانم كه پاسخم دهد ؟

خداوندا ، زاري نكرده به درگاهت ، بر من مهرباني ميكني ، پس نزد چه كسي زاري كنم كه بر من مهرباني كند ؟

 بارالها ، آن سان كه دريا را براي موسي شكافتي و نجاتش دادي ، از تو ميخواهم كه بر محمد (ص)

 و آل او درود فرستي و مرا از تنگناهايي كه در آن گرفتار شده ام وارهاني و مرا ازگشايش

 و فرج زودرس بهره مند كني ، به فضل رحمتت اي مهربان ترين مهربانان .

                                                                                              آمين يا رب العالمين

ارسال در تاريخ دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,مناجات,صحیفه ی سجادیه,دعا,پروردگار,فضل و مهربانی, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

السلام علیک یا غریب الغربا.

سلام.

این آهنگ وبلاگو که گذاشتم از امین رستمیه . روز 8/8/88 , 8 تا خواننده 8 تا آلبوم منتشر کردند که تو همشو ن یه قطعه برای امام هشتم (رضا ع) خوندن, اینهم یکی از هموناست.

تقدیم به امام خوبم که دلم خیلی براش تنگ شده, خیلی وقته نطلبیده برم پابوسش. هفته ی پیش یه عالمه از حرف دلم با امامم نوشتم  اما این لوکس بلاگ یهو هنگ کرد و همش پرید

8/8/88 برام روز موعود عشق بود

اما هنوز قسمت نشده برای تشکر هم که شده به پابوسش بریم.

هرچند آغاز سال 88 برام اصلا خوش نبود اما ازنیمه ی دوم سال به بعد, همه ی اتفاقات غیر منتظره بود....

آقا دلمون خیلی براتون تنگ شده, بسه انتظار, بسه دوری, نخواه که بیشتر از این ازت جدا باشیم. تمام امیدمون هرسال به این بود که یه روزی از سال بیایم حرمت, اما این سری خیلی طولانی شد, عادت کرده بودیم هرسال بیایم کنارضریحت آروم بگیریم... بسه بی قراری...

                 ای پادشه خوبان

                 داد از غم تنهایی

                                          دل بی تو به جان آمد

                                           وقت است که باز آیی

                                                                         مشتاقی و مهجوری

                                                                         دور از تو چنانم کرد

ارسال در تاريخ دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,امام رضا(ع),8/8/88,حرم, مشهد,مهجور,, توسط آوای خسته ( هانیه )

شما نجار زندگی خود هستید !

 نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه


 

دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتر
و تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن بکار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.

این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آری ، درست است .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود

ارسال در تاريخ یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:خدا,نجار,خانه,هدیه,کار,بازنشستگی,بازسازی,امنیت,شوک,اتفاق,شرایط,چکش و میخ, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

یاد خدا آرام بخش دلهاست

۱- رازآرامش درون خویشنداری است.انرژیهای خود راپراکنده نکن. آنها را تحت نظر داشته باش مفید هدایت کن.

۲- راز آرامش درون در این است که هرکاری را با حواس جمع و علاقه انجام دهی.

۳- راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کن.

۴- راز آرامش درون در آسایش درون است. آسایش جسمانی ، عاطفی ، ذهنی و سپس معنوی است.

۵- راز آرامش درون در دل نبستن است. این را بدان که در حقیقت، هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.

۶- راز آرامش درون در شادی است. افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن

۷- راز آرامش درون در آروز نداشتن است.این را بدان که شادی در درون تو جای دارد، نه خارج از وجود تو

۸- راز آرامش درون دراین است که همه چیزرا همانطورکه هست بپذیری.آنگاه با امیدوآرامش دربهبودی آن قدم برداری.

۹- راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی. اما می توانی خودت را تغییر دهی.

۱۰- راز آرامش درون دردوستی باافراد مثبت است.ازمعاشرت باافرادی که طبیعتی خالی ازصفا،صمیمیت دارنداجتناب کن.

۱۱- راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.

۱۲- راز آرامش درون در یک زندگی ساده است. ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.

۱۳- راز آرامش درون در یک زندگی سالم است. هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.

۱۴- راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است. به آرمان هایت پاینده باش.

۱۵- راز آرامش درون در رفتار آزادانه است. رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران.

۱۶- راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.

۱۷- راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است. این را بدان که آنچه حق توست، خود را به تو خواهد رساند.

۱۸- راز آرامش در گله مند نبودن است. آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.

۱۹- راز آرامش درون دراین است که اشتباهات خودرا بپذیری وبدانی که فقط خودتومی توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.

۲۰- راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.

۲۱- راز آرامش درون در تمرین اراده است. حتی اگر نفست به شدت مخالف باشد.

۲۲- راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.

۲۳- راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خود آنها را خوشحال کنی.

۲۴- راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.

۲۵- راز آرامش درون در بی آزار بودن است. هرگز عمدا کسی را نرنجان.

۲۶- راز آرامش درون کار کردن" درکنار" دیگران است، نه "در مقابل" آنها.

 

خداوند اقیانوسی است که در آن هستید


 

یک ماهی اقیانوس پرسید، "مرا ببخش، تو از من مسن تر هستی، پس می توانی به من بگویی: کجا می‌توانم آن چیزی را که اقیانوس نام دارد پیدا کنم؟

ماهی مسن تر پاسخ داد، "اقیانوس چیزی است که تو اکنون در آن هستی."

 

ماهی ناامید شده گفت، "آه؛ این است؟ ولی این آب است. آنچه من می‌جویم اقیانوس است." و او شناکنان دور شد تا جایی دیگر را بگردد.

 

 

همه جویای حقیقت هستند: همه کس در جست و جوی خداوند است، همه طالب معجزات هستند و رازهای منبع زندگی. و اوضاعی یکسان است: ماهی جوان‌تر از ماهی مسن‌تر می‌پرسد: «آن چیز که اقیانوس نام دارد چیست؟ من در موردش خیلی می شنوم.»

 

 و ماهی مسن‌تر می‌گوید، «تو در آن هستی.»

 

و طبیعتاً ماهی جوان‌تر گفت، «ولی این آب است و من در جست‌وجوی اقیانوس هستم.» او چنان ناکام شده بود که گفت، «بهتر است دور شوم و برای یافتن حقیقت به جایی دیگر بروم و اقیانوس را پیدا کنم.»

 

خداوند آن اقیانوسی است که شما در آن هستید، زیرا خداوند نام دیگری است برای زندگی.

 

شما هر لحظه خداوند را با تنفس‌هایتان به درون و بیرون می‌کشید. این خداوند است که در قلب شما می‌تپد. این خداوند است که در خون شما جاری است. خداوند مغزاستخوان شماست و استخوان‌ها و هوشمندی شما و خود آگاهی شماست.

 ولی چون ماهی در اقیانوس زاده شده ، بسیار نزدیک است ، فکر می‌کند که این فقط آب است.

 

این فقط هوا است که شما تنفس می‌کنید. و مردم درست مانند آن ماهی در جست‌وجو هستند و هرگز نخواهند یافت ، تا زمانی که از جست و جو بازایستند و فقط به آنچه که خود هستند نظر کنند، و اینکه آگاهی‌شان چیست و زندگی‌شان چیست. و تعجب خواهند کرد که نیازی نبوده به جایی بروند. هرآنچه که آنان در بیرون و محیط اطراف در پی آن بودند، در درونی‌ترین هسته وجودشان در خودشان وجود داشته است.

 

تمامی جهان هستی خداوند است. این مذاهب هستند که این کذب را درست کرده‌اند که خداوند دنیا را خلق کرده است و بنابراین این فکر را داده‌اند که خدا و دنیا دو چیز هستند و بنابراین آنان باید در پی خداوند باشند.

 

من مایلم این دوگانگی را کاملاٌ نابود کنم. خداوند خالق نیست، بلکه خود خلقت است.

 

او در درختان وجود دارد و در رودخانه ها و در ماه و در خورشید و در تو.

 

بجز خداوند هیچ چیز وجود ندارد.

 

جوینده همان جستنی است و صیاد همان صید. و ناظر همان منظر است. و لحظه‌ای که این را دریابی، چنان آسودگی عمیقی خواهد آمد و چنان آرامش عمیقی بر تو نازل می‌شود که قبلاً در خواب هم نمی‌دیدی. چشمانت چنان شفافیتی خواهند یافت که در همه جا زیبایی خواهی دید: یک زیبایی وصف نانشدنی، یک خیر عظیم. در کوچکترین چیز این زندگی تپش کائنات را احساس خواهی کرد. این دنیا پرستشگاه ما است و این خدای ما است و ما بخشی از آن هستیم.

 

پرستنده از پرستیدنی جدا نیست. درک این وحدت زنده، دیانت واقعی است.

 

اوشو - کتاب روح عصیانگر


 
ارسال در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:خد,مهربون,اقیانوس,ماهی,آب, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 

 

دانشمندی جوان و نابغه، اما دردمند و گمنام

تا به حال عکس این دانشمند جوان و نابغه کشور را دیده اید؟

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com


جوانی که با همه دردها و مشکلات جسمانی تا آخرین لحظات زندگی خود دست از کسب علم و دانش برنداشت و مدال های افتخار را یکی پس از دیگری به گردن آویخت.

محمد شیرعلی شهرضا که از دانشجویان ممتاز دانشگاه صنعتی شریف و متولد سال 1365 بود، دانشجوی نابغه دانشکده علوم ریاضی دانشگاه صنعتی شریف که دانشجوی نمونه کشوری سال 86، دارنده رتبه اول جشنواره جوان خوارزمی در سال 85 و پژوهشگر ممتاز انجمن رمز ایران بود. در طول دوره کارشناسی خود موفق به ارایه 80 مقاله علمی در کنفرانس‌های بین‌المللی شد و 13 مقاله چاپ شده در مجلات معتبر علمی پژوهشی داشت و یک اختراع ثبت شده نیز از خود به جا گذاشت.

او در سال 1385 به عنوان پژوهشگر جوان ممتاز انجمن رمز ایران در مقطع کارشناسی برگزیده شد و در دومین کنفرانس بین‌المللی ایکتا 2006 (ICTTA 2006) به عنوان جوان‌ترین محقق انتخاب شد و همچنین در یازهمین کنفرانس بین‌المللی انجمن کامپیوتر ایران (CSICC2006) به عنوان جوان‌ترین محقق برگزیده شد. این دانشجوی فقید یک کتاب به عنوان "آموزش الگوریتم‌ها" تألیف کرد و همچنین 2 بخش برای دایره المعارف Encyclopedia of Mobile Computing &commerce و کتاب Handbook of on secure Multimedia Distribution را نوشته است. زمینه‌های تحقیقاتی مورد علاقه وی نهان‌نگاری اطلاعات، برنامه‌نویسی تلفن همراه و سیستم‌های تفکیک کاربران انسانی از ماشین بود.

وی چندی پیش بر اثر ناراحتی ستون فقرات درگذشت. محمد شیرعلی شهرضا با ایمان و اعتماد به نفسی که داشت لحظه ای خود را اسیر درد و رنجی نکرد که تمام عمر گریبانگیرش بود. اگر چنین کرده بود قطعا از این عمر کوتاه اما پرثمر وی نشانی بر جای نمانده بود.

 

 

ارسال در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, دانش,علم,دانشمند,نابغه,محمد شیرعلی شهرضا, توسط آوای خسته ( هانیه )